هفته قبل به دعوت مهتاب دختر دایی عزیزم به خانشان رفتم
البته بعد از بارها دعوت و اصرار توانستم بروم
و فردای آنروز تصمیم داشتم بروم خانه دایی عزیزم
که می شود عموی مهتاب جان
دایی منوچهرم
دایی عزیزی که یکجوری پدر است
زحمتکش و آبرودار
خیلی خیلی زحمت کش
خداوند به سلامت دارش
آمدو هماهنگ شدیم
با هم رفتیم
واقعا بقول مهتاب
گویا حج رفته بودیم وبرگشتیم
چقدر آرامش داشتیم وقتی برگشتیم
تصویر سمت راست پایینی اتاق ناتیا دختر دایی ام است پر از عروسک
وبلاگ زندگی...برچسب : نویسنده : azahraonikc بازدید : 56