خيلي دلم تنگ بود براي نوشتن
چقدر بد بود نت نبود و دلم واقعا تنگ نوشتن بود
از روزهايي که دوباره سرماخورديم و آنفلونزايي که دوماه دقيق طول کشيد تا روزهاي بي قراري اميرحسين عزيزم
که يکريز از تولدش و مهماني حرف ميزند
و مي شمارد مهمانان عزيزش را
خاله اعظم و خاله سحر آوا و ددا زهره و پدر بزرگ مهربان
و خيلي هاي ديگر حتا مايده که شمال است
خاله الهه و پسرانش اميرعلي و آريان را که در اصل دختر دايي و نوه دايي هاي من هستند
اين پسرک ناز ما را امسال مجبور به گرفتن مهماني مختصر تولد ميکند
و انشالله به زودي تولد سه سالگي اش را جشن خواهيم گرفت
وبلاگ زندگی...
برچسب : نویسنده : azahraonikc بازدید : 154