دلم تنگ بود براي نوشتن

ساخت وبلاگ

خيلي دلم تنگ بود براي نوشتن

چقدر بد بود نت نبود و دلم واقعا تنگ نوشتن بود

از روزهايي که دوباره سرماخورديم و آنفلونزايي که دوماه دقيق طول کشيد تا روزهاي بي قراري اميرحسين عزيزم

که يکريز از تولدش و مهماني حرف ميزند

و مي شمارد مهمانان عزيزش را

خاله اعظم و خاله سحر آوا و ددا زهره و پدر بزرگ مهربان

و خيلي هاي ديگر حتا مايده که شمال است

خاله الهه و پسرانش اميرعلي و آريان را که در اصل دختر دايي و نوه دايي هاي من هستند

اين پسرک ناز ما را امسال مجبور به گرفتن مهماني مختصر تولد ميکند

و انشالله به زودي تولد سه سالگي اش را جشن خواهيم گرفت

 

وبلاگ زندگی...
ما را در سایت وبلاگ زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azahraonikc بازدید : 154 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 21:57