باورم نميشد همراهيم کند
و البته به اين خوبي شکر خدا
يادمه تا وقتي مادر عزيزم بودند اغلب با مادرم و به مناسبت هاي مختلف دو نفري ميرفتيم گردش و زيارت
البته مسيري که نهايت 3 ساعت فاصله داشته باشد
و البته اين پنچشنبه 13/4/98 بنا بر اضطرار مجبور شديم من و فرزندم دونفري به فريدونشهر برويم
و البته در عرض دو ساعت رسيديم
همراهي اش خوب بود و اولين تجربه من و فرزندم در مسيري طولاني و راهي پر پيچ و خم
جالب ترين قسمت اين ماجرا و سغر توقف در راه براي ديدن گاو و گوسفند و اسب
بقول امير حسين ام کورو = اسب ببعي= گوسفند و بره
گولو= گاو قار قار= کلاغ
و البته انواع و اقسام ماشين
تراکتور جرثقيل پرايد پژو تريلي و ...
شيرين ترين لحظات وقتي بود آمد صندلي جلوي ماشين و شروع کرد به قصه گفتن براي من
دربارۀ همه چيز
و شوق رسيدن به برادر زاده ها و خواهرزاده هاي عزيزم
وبلاگ زندگی...
برچسب : نویسنده : azahraonikc بازدید : 179